زنان دوست دارند مردان بدانند برای زن ها عشق بر هر چیز مقدم است.
این مقاله را با اعتراض از جانب زنی که دوستش دارید و زنی که شما را دوست دارد شروع می کنم:
ما زن ها دوست داریم مردها ما را درک کنند. و به خوبی بفهمند که چرا این طور هستیم و چنین خواسته هایی داریم.
هنگامی که ما را درک نمی کنید. آن گاه سر خورده و مأیوس می شویم. اما حقیقتی که وجود داردـ و اعتراف نیز همین است ـ که گاهی اوقات ما خودمان نیز به خوبی خود را درک نمی کنیم.
برای نمونه، چرا چنین است که در یک لحظه زنی بسیار قوی و تواناست و در لحظه ی بعد بسیار ضعیف و شکننده به نظر می رسد؟
چه چیزی موجب می شود که وقتی حال ما خوب است، الهه ی قوی و نیرومند باشیم، و هنگامی که خوشحال نیستیم، همچون دختربچه ی کوچک و ترسیده، عاجز باشیم؟
چرا می توانیم مشوقی خوب، حمایتگری قوی، پشتیبانی با وفا و مشاوری دوراندیش برای دیگران باشیم، اما نمی توانیم همین کارها را همیشه در حق خودمان انجام دهیم؟
چرا و چگونه است که از عهده ی مسئولیت های بسیاری به خوبی برمی آییم، اما لحظه ای بعد آن مسئولیت ها بر روی دوش ما سنگینی می کنند و از شدت عجز و ناتوانی خود را پنهان می کنیم؟
قابلیت و توانایی عشق ورزیدن درما از کجا می آید؟
چرا به راحتی می توانیم از خود و نیازهایمان به نفع دیگران چشم پوشی کنیم؟
چرا اینگونه به نظر می رسد که بیش از مردان به وقت، توجه، تسلی خاطر و آرامش نیاز داریم؟
چرا همین گونه هستیم؟
ما زن ها می دانیم که مردها این سؤالات را درباره ی ما از خودشان می پرسند.چه اعتراف بکنیم و چه نکنیم، خود ما نیز پاسخ این پرسش ها را به درستی نمی دانیم. خبر خوبی که در این رابطه وجود دارد این است که در نهایت ناشناخته بودن شان این دلایل وجود دارند و این که در واقع برای احساسات و رفتارها ما توضیحی وجود دارد.این پاسخ ها در مقالات بعدی بیان شده است و برای این نوشته شده اند که هم برای زن ها و هم برای مردهاـ هر دوـ روشنگر باشند و اسرار طبیعت ما زن ها و دل و جان و فکرمان و نیز خواسته ها و نیازهای ما را فاش سازند.
بگذارید لحظه ای شما را با خود به اعماق قلب یک زن ببرم و از طریق چند داستان زیر نبردی را که خودمان نیز در درک خودمان با آن رو به رو هستیم، برایتان شرح دهم.
می دانید مردی که دوستش دارید روزهای سختی را در زندگی خود پشت سر می گذارد و تصمیمات مهمی که باید در رابطه با شغلش بگیرد او را نگران کرده است.این اواخر عصبی و ناآرام شده است و شما شدیداً دوست دارید که به او کمک کنید. یک شب سر میز شام موضوع را پیش می کشید و نظر خود را درباره ی نگرانی ها و چالش هایش با او در میان می گذارید و پیشنهادهایی برای حل مشکل او ارائه می دهید. همین که شروع به صحبت می کنید، نگاهی اخمو بر روی صورت او نقش می بندد که با هر پیشنهاد و توصیه ی جدی شما اخمهایش بدتر و بدتر می شوند.به ناگهان احساس می کنید که ناراحت شده است و از شما فاصله می گیرد.
با نگرانی از او می پرسید: «عزیزم، موضوع چیست؟»
با سردی پاسخ می دهد که:«می خواهم ـ این موضوع را خودم حل کنم. به نصیحت های تو نیازی ندارم»
شماتوضیح می دهید که:«اما من فقط می خواستم به تو کمک کنم.»
پاسخ می دهد: «چرا نمی گذاری خودم به روش خودم آن را فیصله دهم. مگر به من اعتماد نداری؟» کاملاً پیداست که عصبانی شده است. می گوید:«از این که مثل رئیس ها با من رفتار می کنی، بیزارم» این را می گوید و اتاق را ترک می کند.
در حالی که شوهرتان از اتاق خارج می شود همانجا خشکتان می زند و چشمانتان از اشک پر می شود. می خواهید به دنبال او بروید اما درست نمی دانید چگونه احساسات تان را بیان کنید. شما فقط می خواستید از او حمایت کنید. اما تلاشهایتان اوضاع را بدتر هم کرد. احساس شکست می کنید. از خود می پرسید:«آیا او درست می گوید: آیا من به راستی کنترل گر هستم؟»
تعطیلاتی طولانی در پیش دارید و می خواهید آن را با نامزدتان بگذرانید. امیدوار بودید که او هم چیزی بگوید. اما آن این کار را نکرده است.نگران می شوید. یک شب در حین مکالمه ای تلفنی موضوع را پیش می کشید، «آیا درباره ی تعطیلات فکر کرده ای؟»
پاسخ می دهد:«راستش، هنوز نه»
ادامه می دهید:«خب، من امیدوار بودم با هم باشیم یا شاید با هم جایی بریم.»
به ناگهان او ساکت می شود و بعد از چند لحظه با صدایی سرد و بی تفاوت می گوید: «بگذار ببینیم چه می شود.»
پیش خودتان فکر می کنید: «ببینیم چه می شود؟» منظورش چیست؟
کمی مضطرب می شوید. با صدایی لرزان می پرسید: «نمی خواهی تعطیلات را با من باشی؟»
با ناراحتی و غرولند جواب می دهد: «البته که می خواهم با تو باشم. اما لزومی ندارد همه چیز از پیش برنامه ریزی شده باشد. آیا نمی توانی کمی خودانگیخته باشی؟ تو همه اش دل واپسی!»
نمی دانید به او چه پاسخ دهید. تنها چیزی که می دانید این است که دوست داشتید مطمئن بودید که تعطیلات را حتماً با هم خواهید گذراند.این موضوع را هم با او درمیان گذاشته اید، اما اتفاقی نیافتاد. مکالمه پایان می پذیرد و همین که گوشی را قطع می کنید، دردی توی سینه ی خود احساس می کنید که به این سادگی از بین نمی رود. از خود می پرسید:«آیا او درست می گوید. آیا من بیش از حد دل واپس هستم؟»شوهرتان به یک سفر شغلی رفته است. هنگامی که در فرودگاه شهر مقصد پیاده می شود،به شما تلفن می زند تا بگوید به سلامت رسیده است و این که شام را به همراه یکی از مشتریانش در یک رستوران صرف خواهد کرد. شب هنگام خواب و در حالی که در بستر دراز کشیده اید، منتظر تلفن می شوید تا به صدا درآید.اما خبری نمی شود. چندین بار به هتل او زنگ می زنید اما او را پیدا نمی کنید. برای او پیغام می گذارید و منتظر می شوید و باز هم منتظر می شوید، اما او به شما زنگ نمی زند.حال ساعت دو بعد از نیمه شب شده است و شما به طرزی وحشتناک عصبی و نگران شده اید.
از خود می پرسید: «کجاست؟ چرا زنگ نمی زند؟ چه چیزی مانع شده است تا به شما شب به خیر بگوید؟» سرانجام با ناراحتی خوابتان می برد.
صبح روز بعد همچنان منتظرید تا بلکه خبری بشود. اما این اتفاق نمی افتد. سعی می کنید برایش عذر و بهانه بتراشید.اما به سختی می توانید خود را قانع کنید. به خود می گویید: «اگر به راستی دیشب خیلی خسته بود، می توانست امروز صبح زنگ بزند» ساعت ها می گذرند و نگرانی شما تبدیل به بدبینی می شود.بدترین فکرها به سراغ تان می آید. پیش خودتان فکر می کنید «شاید اتفاقی افتاده باشد. شاید مریض شده است. شاید هم از دست من در می رود» سپس بدترین فکر ممکن به سراغ تان می آید «نکند با زن دیگری باشد»
نهایتاً غروب زنگ می زند. در نهایت تعجب، طوری صحبت می کند که گویی هیچ اتفاقی نیافتاده است. با صدایی عصبی و ناراحت می گویید: «چرا دیشب یا امروز صبح به من زنگ نزدی؟ خیلی نگران شده بودم.»
پاسخ می دهد: «همین که رسیدم از فرودگاه به تو زنگ زدم. بعد از شام هم به قدری خسته بودم که بی هوش شدم.» صدایش نشان می دهد از این که شما ناراحت شده اید، گیج شده است. ادامه می دهد: «امروز صبح هم که به فکر جلسات مهمی بودم که داشتم. بعدش هم مجبور بودم که همه اش از اینجا به اونجا بروم. می دونستم بالاخره امروز به ات زنگ می زنم.»
سعی می کنید به او توضیح دهید که چرا آن قدر ناراحت شده بودید. اما موفق نمی شوید این کار را درست انجام دهید. می ترسید مستأصل و کنترل گر جلوه کنید. شوهرتان به صحبت های شما گوش می کند. از جواب های او می فهمید که ناراحت شده است به تندی می گوید: «آیا باید هر پنج دقیقه یک بار زنگ بزنم و بگویم که دارم چکار می کنم؟» چرا باید فقط برای بیست و چهار ساعت زنگ نزدن این قدر از هم بپاشی؟»
مکالمه چندان دوستانه تمام نمی شود و هنگامی که گوشی را قطع می کنید، احساس بسیار بدی دارید. تنها کاری که خواسته بودید بکنید این بوده است که به او بگویید چقدر دلتان برای او تنگ شده بود. چرا او نتوانست درک کند که شما چه قدر ناراحت شده بودید. آیا این غیرمنطقی بود که پس از چند بار که زنگ زده بودید و برایش پیغام گذاشتید، نگران شده باشید؟ آیا می تواند این گفته ی او که:«من مشکل دارم» صحت داشته باشد؟ از خود می پرسید: «آیا واقعاً من زیاده خواه و پرتوقع هستم؟»
اغلب زن ها با داستان ها و احساسات مربوط با آن ارتباط برقرار می کنند، زیرا همگی کم و بیش اتفاقات فوق را تجربه کرده اند.ما زن ها از خود می پرسیم آیا حق با ماست یا این که اتهامات همسرمان صحت دارد. از خود می پرسیم آیا نیازهایمان موجه و منطقی است و یا زیادی و افراطی؟ از خود می پرسیم:«آیا من طبیعی هستم؟»
فکر می کنم پاسخ مردها پس از خواندن این داستان ها بسیار متفاوت باشد. پاسخ هایی از قبیل:«این سه مورد دقیقاً همان مواردی بودند که عکس العمل زن ها در آن ها اضافی و نامعقول بوده اند و مرد را عصبی می کند» حق با شماست. این موارد، نمونه های از اعمال و رفتارهای زنانه ای است که اغلب مردها آن را درک نمی کنند، لذا، آن را جزو رفتارهای نامطلوب و غیرموجه زنانه دسته بندی می کنند.
ساده است. هنگامی که چیزی را درست درک نمی کنیم. محکومش کنیم. بدون چشم بصیرت و درک عمیق ممکن است بسیاری از خصوصیات و ویژگی های منحصر به فرد و زیبای مؤنث و زنانه در نظر مردان زشت یا حتی بد جلوه کنند. حتی برای خود ما زن ها.اما چنانچه رازهای پنهان طبیعت زنانه را درست درک کنیم آنچه به ظاهر گیج کننده و غیرقابل پذیرش می نماید، روشن، واضح و زیبا خواهد شد.
هنگامی که می خواستم خود را آماده ی نوشتن این مقاله بکنم هدفم واضح و روشن بود. به دنبال چندین حقیقت اساسی و زیربنایی در خصوص هویت و طبیعت زن ها بودم که در درک احساسات و رفتار زنانه به خود ما زن ها و نیز مردهایی که دوست شان داریم، کمک کند.در تحقیقاتم از زن ها می پرسیدم:
«دوست دارید مرد زندگی تان چه چیزی از اعماق وجود شما را عمیقاً درک کند و بفهمد؟»
«دوست دارید چه چیزی از طبیعت مؤنث و زنانه ی خود را برای مرد زندگی تان توضیح دهید که برایشان بسیار مهم و اساسی هستند؟ و فکر می کنید کدامیک از ویژگی های شما با مردها تفاوت بسیار دارد؟
در مقالات بعدی سعی کرده ام روشن کنم که ما زن ها که هستیم و چرا همین طور هستیم که هستیم و این که دوست داریم مردها چه چیزهایی را درباره ی عشق ورزیدن به ما بدانند.
چند مقاله اول به این پرداخته شده است که مهمترین ویژگی ها و اولویت های زن ها چه هستند، دلایل بسیاری از رفتارها، احساسات و گفته های ما زن ها ریشه در این سه ویژگی مهم زنانه دارند. آن سه ویژگی این ها هستند.